عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

عسلای مامان

برف و آدم برفي

ديروز كه از خونه دراومديم ديديم كه برف مي باره - رادمان هم كه عاشق برف و برف بازيه كلي ذوق كرد - وقتي رفتم خونه مامان ناجي دنبالش ، مامان ناجي گفت كه ظهر رفته بيرون و يه آدم برفي درست كرده و خودش هم برام با آب و تاب از آدم برفيش تعريف كرد كه به جاي دو تا چشم و دهنش سنگ گذاشته و براي دو تا دستش چوب  
18 آبان 1390

جلسه خانم چارلنگ

یکشنبه خانم چارلنگ برای بار دوم جلسه ترتیب داده بود و ما رو دعوت کرد منم که هم اداره داشتم و هم دانشگاه با وجود اینکه خیلی دلم می خواست برم ولی تصمیم گرفتم که به جلسه نرم چون اصلا نمی رسیدم که برم- تو دفتر مشقتم یه نامه برای خانم چارلنگ نوشتم و ازش خواهش کردم من بعد جلسات رو بعدازظهرها تشکیل بدن و یکی و دو روز جلوتر خبرمون کنن صبح رفتم دانشگاه که از اونجا هم برم اداره ولی هر چی با خودم کلنجار رفتم بی خیال جلسه بشم ، نشد كه نشد خلاصه بي خيال ساعت دوم كلاس و اداره شدم و برگشتم كه به جلسه كلاس برسم كه خوشبختانه به موقع رسيدم قرار شد براي رياضي و علوم و ديكته كتابهاي گاج تهيه بشه ( هزينشو بپردازيم و نماينده كلاس اونا رو بخره ) و كمي هم ...
18 آبان 1390

جلسه اولیا و مربیان

چهارشنبه ساعت دو بعد از ظهر به جلسه دعوت داشتيم من زودتر از اداره دراومدم تا به موقع برسم و سر ساعت دو اونجا بودم ولي يه سري از مادرا خيلي دير اومدن حتي تا موقع اتمام جلسه هم كساني بودن كه تازه وارد ميشدن جلسه با صحبتهاي مدير مدرسه آقاي فلاح شروع شد و با راي به حداكثر 5 نفر از داوطلبان انجمن اوليا و مربيان مدرسه به پايان رسيد آقاي فلاح خيلي خوب صحبت مي كرد و خيلي خوشم اومد و خيلي استفاده كردم - مابين حرفاش از يه بچه اي صحبت كرد كه پدر و مادرش از هم جدا شده بودن و پدرش و خانواده پدرش اونو از ديدن مادرش محروم كرده بودن و مادر اطلاعي از آدرس پسرش نداشته تا اينكه يه روز مياد مدرسه و متوجه ميشه پسرش تو اين مدرسه درس مي خونه و براي اينكه ...
14 آبان 1390

کمک به مامان

دیروز داشتم با کامپیوتر کار می کردم که سر و صداهایی از آشپزخونه شنيدم گفتم رادمان چي كار مي كني خراب كاري نكني؟ تو هم گفتي بعداً مي فهمي كه من همون لحظه حدس زدم چه خبره بعد از مدتي اومدي و بهم گفتي بيا مامان كارت دارم وقتي با هم رفتيم ديدم پذيرايي رو جمع و جور كردي و ظرفايي رو هم كه تو سينك بود با آب شستي و گذاشتي تو اون يكي سينك با خودم گفتم حتماً اسكاچ زده و گذاشته من آب بكشم و كلي خوشحال شدم - گفتم ظرفا رو اسكاچ زدي ؟ گفتي نه فقط با آب شستم ( در ضمن كف آشپزخونه هم پر آب شده بود ) ازت تشكر كردم بوست كردم و تو هم كلي ذوق كردي امروز هم جلسه اوليا و مربيانه و دعوت شديم به نمازخونه مدرسه ...
11 آبان 1390

تنها خوابيدن

امروز كه با خبر خوش شروع كرديم مي خوام دو تا خبر خوشم اضافه كنم آقا رادمان ديگه شبها از خواب بيدار نميشه و سراغ ما نمياد تو طول شب كلاً تو اتاق خودت هستي و گاهي صبحها برام تعريف مي كني كه مامان شب بيدار شدم درو برمو نگاه كردم ولي نيومدم اتاق شما و بازم خوابيدم و منم تشويقت مي كنم. و دوميش هم اينكه مدتيه مسواك مي زني ( آخه قبلا بايد من بهت مسواك ميزدم كه خيلي سختم ميومد ) البته هنوز مرتب نشده ولي بازم جاي شكر داره و راه حل اين مشكل : معلمتون گفت اگه بچه اي تو خونه مشكلي داره تو دفتر مشقش بنويسيد تا من مطلع بشم و تو كلاس راهنمايش كنم يا اگه ازش راضي هستين بنويسيد تا تشويقش كنم منم حدوداً 10 روز پيش براش نوشتم رادمان...
10 آبان 1390

اولین جایزه در کلاس

دیروز که از مدرسه اومدی بهم گفتی مامان یه خبر خوب برات دارم چشاتو ببند منم چشمامو بستم و از کیفت یه ماشین قرمز کوچولو درآوردی و بهم نشون دادی از کمد جایزه ها که البته خود ما خانواده ها جایزه هاشو تهیه کردیم , جايزه انتخاب كرده بودي و كلي ذوق داشتي و خوشحال بودي منم بهت تبريك گفتم و تشويقت كردم ولي چند روزيه متاسفانه تيك دوم رو تو كتاب كارت ميگيري و اين منو خيلي ناراحت ميكنه - هر چي مي خوام بهش فكر نكنم ولي باز هم از اين موضوع ناراحتم كه چرا نمي توني خوب و تميز بنويسي تازه ديروز " آب" رو بر عكس نوشتي " ب آ " و خيلي از دستت عصباني شدم ولي به بابا كه گفتم گفت عيبي نداره تازه كلاس اوله و تازه داره ياد مي گيره طبيعيه تا...
9 آبان 1390

سرويس دوم

دیروز خیلی هوا سرد بود و همش تو فکر تو بودم که چطور بیام دنبالت و برگردیم خونه - بالاخره زنگ زدم به خانم زند و گفتم که سوار آژانست كنه و بفرسته خونه - خيلي زور داره يه سرويس بگيريم و هزينش رو هم كامل بديم ولي بعدازظهرا كه بايد بياي خونه خودمون نياردت و اين روزا رو آژانس بگيريم و هزينه جدا بديم. ديگه چه ميشه كرد خدا رو شكر تو هم از آقاي عامري خوشت اومده آخه اون هم راننده سرويس مدرسه است ولي يه مسير ديگه رو مي بره - بعد از اينكه بچه هاي ديگه رو ميرسونه آخر سر تو رو پياده ميكنه پسر گلم ديگه داري باسواد ميشي " آب و بابا " رو ياد گرفتين كلي مشق داشتي كه طبق معمول با صرف زمان زيادي تمام شد   ...
8 آبان 1390